ترسناک ترین خاطره

1926 کلمه

جمعا شد: 40850 کلمه

دارم جاهای خالی را پر می کنم. یعنی چهارچوب رمان نوشته شده است. ولی کلی جای خالی دارد که دارم آنها را پر می کنم. ولی آیا راستی راستی من 10 هزار کلمه دیگر داستان دارم؟

1704 کلمه

جمعا شد: 42485

یعنی من 7500 کلمه دیگر برای نوشتن دارم؟ نمی دانم. هیچ نمی دانم. وقت تنگ است. وقت خیلی تنگ است.

1785 کلمه

جمعا شد: 44938 کلمه

خدای من... دارم جان می کنم ها. آیا این کتاب است یا وصله پینه های خاطرات گمشده در دست باد؟

امروز 3511 کلمه نوشتم. فقط 1565 کلمه تا پایان کتاب باقی مانده است. یعنی دیگر چه دری وری می توانم سرهم کنم؟!!!

حوصله نداشتم بنویسم. داستان کاملا در ذهنم شکل گرفته است، ولی نمیخواهم بنویسم. مثل بغض در گلویم گیر کرده است.

به خودم گفتم فقط یک ساعت بنویس و نوشتم

1162 کلمه

یک نوشته دیگر هم داشتم و قاطی اش زدم. البته می دانم باید حسابی ویرایش شود، ولی چیزی نیست که نگرانم کند.

جمعا شد 40686

اوه مای گاد! عجب چیزی بشود!

2004 کلمه نوشتم. این سهم پنجشنبه, است. بعدازظهر سهم جمعه را خواهم نوشت.

سهم جمعه را هم نوشتم: 1680

جمعا 44394 کلمه نوشته ام. چه داستان قشنگی شد. البته غمناک است. کلی گریه کردم و اشک ریختم. دوستش دارم. آره رمان عزیزم را دوست دارم

راستی امروز اولین روز سومین هفته است. هنوز مطلب کریس بتی را نخوانده ام. امشب میخوانم. آخ جون... چه داستان زیبایی شد.

1394 کلمه. در واقع دارم ویرایش می کنم. ولی تا وقتی ویرایش نوشته های قدیمی را انجام ندهم، نمی توانم داستان را تکمیل کنم.

جمعا 43737 کلمه

باز هم از روزهای قبلی کمتر شد چون دارم ویرایش می کنم. تا پنجشنبه باید 35 هزار کلمه بنویسم. هنوز خیلی جلو هستم.

فقط یک ساعت نوشتم. برای نوشتن 1700 کلمه معمولا یک ساعت و نیم وقت لازم دارم.

2053 کلمه

جمعا 42327 کلمه

بله... باز هم کمتر شد. فکر کنم تا روز پنجشنبه به 35 هزار تا کاهش پیدا کنم. ولی باید این اضافه ها را دور بریزم تا بتوانم داستانم را در آن بگنجانم. چه لذتی دارد نوشتن.

2098 کلمه

جمعا 40529

هر روز تعداد کلمات کمتر می شود و داستان بهتر شکل می گیرد.